رمان چشمان تو پارت 2🥀
Who love nataly and Gabril
سلام بچه ها ببخشید پارت قبلی کوتاه بود
جبرلن میکنم تو یکی از این رمانا♡
بچه ها یه سوال؟ وقتی مونارک با دوتا معجزه گر متحد میشد وقتی میخواست به حالت اولیش برگرده چی میگفت؟
کامنت کن👇🏻
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
ناتالی: میدونم گابریل برای همین ازت میخوام من رو شرور کنی، میدونم کار خطرناکیه ولی مجبوریم
گ: نه ناتالی تو عقلتو از دست دادی این اشتباهی که من راه انداختمش و خودم هم باید جمعش کنم میخوام تغیرش بدم
ن: با چی؟
گ: با معجزه گر خرگوش و مار
گ:سَس،فِلاف متحد بشید
ن: دوست دارم
گابریل به زمانی رفت که هنوز معجزه گر خراب طاووس رو امیلی نداده بود
گ: امیلی عزیزم
امیلی: گابریل تو.....تو اینجایی ؟
گ: اره من اینجام و بهت قول میدم هرگز ترکت نکنم
آدرین: مرینت دلم برات تنگ شده بود
مرینت: ادرین جون...... نه یعنی ادرین تو دیگه جو جونی نیستی ......... یعنی. خدااااا چرا نمیتونم انسان بشم
ادرین: مرینت میگم امروز وقتت خالیه همدیگه رو پیش برج ایفل ببینیم؟
م:اره؟ براچی
آ: بهت میگم تو فقط بیا دوست دارم♡♡♡